جواد قاضی جهانی

جواد قاضی جهانی

فرهنگی و هنری و اجتماعی
جواد قاضی جهانی

جواد قاضی جهانی

فرهنگی و هنری و اجتماعی

کرسی

ما مردم عجیبی هستیم

هر آنچه زمانی  در زندگی  گذشتگان ما مورد استفاده می شد بعداز مدت ها به فراموشی سپرده میشودو تنها خاطرات آن ها بجا می ماند.

سماور ذغالی، بخاری چوبی و هیزمی، گوشت کوب سنگی، دیزی سنگی، چرتگه، تنور، کره حیوانی، کشک و .... برخی از نمونه های  مورد استفاده قدیمی هاست که مدتی از زندگی ما حذف شدند ولی با علاقه ای که برخی به این موارد نشان می دهند خاطره آنها دوباره زنده می شوند

اخیرا در کانال قاضی جهان  جشنواره عکاسی کرسی  به همت متولیان کانال در حال اجراست که دیدن آن عکس ها ما را با سالهای دهه پنجاه برد و خاطره مادربزرگ و پدربزرگ ها را زنده کرد.

در کنار  اسم کرسی واژه های دیگری برای من تداعی میشود. واژه هایی مانند لحاف کرسی، ذغال، خوردن انگشتان پا و فریادهای؛؛ آی سوختم

باور

مردی شبی را در خانه ای روستایی می گذراند، پنجره های اتاق باز نمی شد. نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمی توانست آن را باز کند، با مشت به شیشه پنجره کوبید. هجوم هوای تازه را احساس کرد و سراسر شب را راحت خوابید. صبح روز بعد فهمید که شیشه کمد کتابخانه را شکسته است و همه شب پنجره بسته بوده است. او تنها با فکر (باور) اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود. آن چیزی برایتان اتفاق می افتد که به آن باور داشته باشید.



❤️

پخش خطای دیگران

گاهی مشاهده کرده ایم که کامیون حمل زباله در حال حرکت در خیابان یا اتوبان مقداری از زباله های آن به بیرون ریخته میشود و گاها ممکن است روی خودروهای عبوری و آدم ها ریخته میشود.

دیدن این منظره  ناخوشایند همه ما را متاثر می کند.

حالا  ببینیم وقتی من و شما خطا ها و اشتباهات کسانی را شنیده و دیده ایم و هرکجا می نشینیم شروع می کنیم به تعریف کردن و انتشار و پخش گناه و خطای دیگران.

این درست مثل همان حالت ریختن زباله ها در زندگی مردم شهر است.

صلاح در آن است کا هرخطای شخصی و گناهی که از کسی  سرزد آن را پوشانده و از تعریف کردن آن به دیگران بخصوص در فضای مجازی امروزی خودداری کنیم.

بدترین حالت آن است که کاری  که  به کسی  چسبانده میشود  شاید اصلا تهمتی بیش نبوده  و با انتشار آن گناه برای خود کسب می کنیم.

پس طبق توصیه ها و روایات خطای دیگران را بپوشانیم.

خداوند سالهاست خطاهای ما را می پوشاند.ما چکاره ایم که خطای دیگران را با فریاد به دیگران اعلام کنیم

ماه ربیع

نو بکنیدجامه را، پاک کنیدخانه را

گل بزنیدقبله را، ماه ربیع میرسد

هوش کنیدمست را،آب زنیددست را

سجده کنیدهست را،ماه ربیع میرسد

سیرکنیدگشنه را،آب دهیدتشنه را

دورکنیدغصه را،ماه ربیع می رسد


سلام دوستان و همراهان خوبم

ماه ربیع آمد

ماه شادی ها

برای همه شما بهترین ها را آرزو میکنم

مهربان باشید

آرامش پیدا کنید


عاشق و معشوق

 

در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تأمل‌برانگیزی به صورت شعر درباره جوان عاشقی است که به عشق دیدن معشوقه‌اش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا می‌رفته و سحرگاهان باز می‌گشته و تلاطم‌ها و امواج خروشان دریا او را از این کار منع نمی‌کرد. دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار می‌دادند و او را به خاطر این کار سرزنش می‌کردند اما آن جوان عاشق هرگز گوش به حرف آن‌ها نمی‌داد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود می‌آورد که تمام سختی‌ها و ناملایمات را بجان می‌خرید.


شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شب‌ها از دریا گذشت و به معشوق رسید. همین که معشوقه خود را دید با کمال تعجب پرسید: «چرا این چنین خالی در چهره خود داری!»


معشوقه او گفت: «این خال از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که تو چگونه متوجه نشده‌ای.»


جوان عاشق گفت: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن را ندیده بودم.»


لحظه‌ای دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسید: «چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت است؟»


معشوقه او گفت: «این جراحت از روز اول آشنایی من با تو در چهره‌ام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی است و من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی!»


جوان عاشق می‌گوید: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم.»


لحظه‌ای بعد آن جوان عاشق باز پرسید: «چه بر سر دندان پیشین تو آمده؟ گویی شکسته است!»


معشوقه جواب می‌دهد: «شکستگی دندان پیشین من در اتفاقی در دوران کودکی‌ام رخ داده و از روز اول آشنایی ما بوده و من نمی‌دانم چرا متوجه نشده بودی!»


جوان عاشق باز هم همان پاسخ را می‌دهد. آن جوان ایرادات دیگری از چهره معشوقه‌اش می‌بیند و بازگو می‌کند و معشوقه نیز همان جواب‌ها را می‌گوید. به هر حال هر دو آنها شب را با هم به سحر می‌رسانند و مثل تمام سحرهای پیشیین آن جوان عاشق از معشوقه خداحافظی می‌کند تا از مسیر دریا باز گردد. معشوقه‌اش می‌گوید: «این بار باز نگرد، دریا بسیار پر تلاطم و طوفانی است!»


جوان عاشق با لبخندی می‌گوید: «دریا از این خروشان‌تر بوده و من آمده‌ام، این تلاطم‌ها نمی‌تواند مانع من شود.»


معشوقه‌اش می‌گوید: «آن زمان که دریا طوفانی بود و می‌آمدی، عاشق بودی و این عشق نمی‌گذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیافتد. اما دیشب بخاطر هوس آمدی، به همین خاطر تمام بدی‌ها و ایرادات من را دیدی. از تو درخواست می‌کنم برنگردی زیرا در دریا غرق می‌شوی.»


جوان عاشق قبول نمی‌کند و باز می‌گردد و در دریا غرق می‌شود.


مولانا پس از این داستان در چندین صفحه به تفسیر می‌پردازد؛ مولانا می‌گوید تمام زندگی شما مانند این داستان است. زندگی شما را نوع نگاه شما به پیرامونتان شکل می‌دهد. اگر نگاهتان‌، مانند نگاه یک عاشق باشد، همه چیز را عاشقانه می‌بینید. اگر نگاهتان منفی باشد همه چیز را منفی می‌بینید. دیگر آدم های خوب و مثبت را در زندگی پیدا نخواهید کرد و نخواهید دید. دیگر اتفاقات خوب و مثبت در زندگی شما رخ نخواهد داد و نگاه منفی‌تان اجازه نخواهد داد چیزهای خوب را متوجه شوید. اگر نگاه عاشقانه از ذهنتان دور شود تمام بدی‌ها را خواهید دید و خوبی‌ها را متوجه نخواهید شد. نگاهتان اگر عاشقانه باشد بدی‌ها را می‌توانید به خوبی تبدیل کنید.