از غروب چهارشنبه خانواده ام به قصد پیاده روی اربعین و زیارت کربلا و نجف اشرف از تهران به راه افتادند. به لطف امکانات ارتباطی فضای مجازی مرتب از موقعیت و وضیت آنان باخبر میشدم.
قدم به قدم که به من در کربلا نزدیک تر میشوند حس خاصی را در درونم احساس میکنم . شاید برای برخی این حس قابل تفهیم باشد و برای برخی نامحسوس.
بخصوص وقتی در هر ارتباط که مشخص میشد در کدام عمود از مسیر نجف به کربلا هستند به همت و شور و حال آنها غبطه میخوردم
اکنون عصر روز سوم است که قرار است در این لحظات مسافرانم وارد شهر کربلا شوند.
در این روز شهر از حضور زائران مملو شده و عملا راه رفتن در مسیرهای منتهی به حرم به سختی صورت میگیرد. به قول معروف دل توی دلم نیست.
دوست دارم صدای تلفن بصدا درآید و بشنوم که به کربلا رسیدند.
شوق دیدار را در همه روزها و سالهای عمر نمیشود تجربه کرد بلکه در طول عمر شاید فقط ده ها بار اتفاق بیفتد که انتظار را تجربه و حس کنی.
پارسال نیز در اربعین چنین حس و حالی داشتم.
سخن کوتاه می کنم و به انتظار همسر مهربانم و دختر نازنینم می نشینم
یاحق
امام صادق ( ع ) :زائر حسین ( ع ) وقتی به قصد زیارت از خانه اش خارج شد؛سایه اش بر چیزی نمی افتد مگر اینکه آن چیز برایش دعا می کند. و هنگامی که آفتاب بر سرش بتابد گناهانش را می سوزاند همان طور که آتش هیزم را می سوزاند.
خوش به سعادتتان
التماس دعا